بخش 4 <<خاطراتی از وصال>>
♥♥♥♥..........♥♥♥♥
بعد از اون شب رابطه ی من و سیاوش عالی شده بود انقد خووووب که دوباره باعث شروع رابطمون شد ولی اینبار یه طرفه نبود دو طرفه شده بود با هم خوش بودیم من امتحانای میان ترمم شروع شده بود و سیاوش رفته بود خدمت انقد حالم خراب بود وقتی نبود که کل امتحانامو گند زدم روزها گذشت و گذشت سیاوش کم کم عاشقم شده بود و انقد دوسم داشت که همش حرف از ازدواج میزد ولی من بحث و عوض میکردم چون میدونستم ما اینده ی خوبی نداریم از لحاظ خانوادگی خیلی فرق داشتیم و مطمئن بودم مامانم مخالف صد در صد ازدواجه ما میشه تو دوران خوشمون با سیاوش چند باری باز دلم و شکوند ولی من بازم گذشت کردم شنیدم میگم یه زن تا وقتی عاشق نباشه محاله فرصت دوباره بده
ادامه داره
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
سیاوش گفت: غلط کرده بخواد به تو فکرکنه مطمئن باش دیگه سراغتم نمیاد
اون روز انگار داشتن قند تو دلم اب میکردم انگار بالاخره سیاوش منو دید البته این جریان واسه قبل13 به در بودا
خب حالا بریم سراغ موقعی که من و سیاوش دوباره با هم بودیم
طی دوران بودنمون با هم خیلی دعوا و دلخوری داشتیم بیشترم من دلخور بودم
تک و توک بچه های چت روم می اومدن و از سیاوش با من حرف میزدن یکی از دخترا که به سیاوش نزدیک بود و بهم گفت من از سیاوش پرسیدم چرا با صبا تموم کرده بود اسم معشوقه ی سیاوش صبا بود همونی که منو داغون کرد دختره بهم گفت =سیاوش برای این تموم کرده چون میگه صبا لیاقتش از من بیشتره و من لیاقت صبا رو ندارم دوباره دلم شکست ینی من بی لیاقتم چرا نباید بگه من لیاقتم بیشتر بازم دلم شکست چون واقعا از همه لحاظ از سیاوش سر تر بودم هم چهره هم خانواده هم محیط زندگی ولی اینا واسم اهمیت نداشت چون من سیاوش و دوست داشتم فراموش کردم مثل خیلی چیزا دیگه که بخاطرش نادیده گرفتم 6 ماه از دوستی من و سیاوش میگذشت من کم کم ازش سیر شدم انقد دعوا داشتیم اصلا همدیگه رو درک نمیکردیم با اینکه دوسش داشتم باهاش تموم کردم روزی که تموم کردیم و هیچ وقت یادم نمیره حتی یه اصرار کوچیکم نکرد واسه موندم هنوزم بعد از گذشت مدت ها یادش که میافتم غصم میگیره و اشک میریزم یاد غروری که هر روز میشکست میافتم یاد دلم که چقد بخاطرش شکسته شد و ناله نکرد هنوزم که هنوزه دوسش دارم ولی دیگه حتی اجازه نمیدم از نزدیکی ذهنم عبور کنه
♥♥♥♥♥♥
این عکسی که میزارم پسره کلاه داره رو سرش عکسیه که سیاوش رو اوتار چت رومش گذاشته بود هروقت به این عکس نگاه میکنم یاد سیاوش می افتم
♥تمام♥
من منتظر نظراتون در مورد اتفاقی که برام افتاد تو همین پیج میمونم و صبورانه جوابتونو میدم
![](/weblog/file/img/m.jpg)
اخه قبل 13 یه در تو همون اسفند ماه همکلاسی و دوست سیاوش هم اومد چت روم اسمش امیر بود خیلی پسر خوب مهربون و بی شیله پیله ای بود به امیر نزدیک شدم تا امار سیاوش و بگیرم ولی این نزدیک شدنم به امیر باعث شد امیر بهم علاقه مند بشه و بهم درخواست دوستی بده وقتی فهمیدم یه لحظه کپ کردم که این پسر با خودش چی فکر کرده واقعا ولی فرصت خوبی هم بود که یه تلنگر به سیاوش بشه
" اگه تو جرات دوست داشتن مرا نداشته باشی به زودی سرو کله ی یک شجاع پیدا خواهد شد"
ادامه داره